دشواری همواره در نهاد جهان وجود دارد. از دیرباز چنین بوده که: «گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به هماند.»، اما همواره چنین است که: «إنّ مع العسر یسراً».
کمترین حُسنی که خواندن تاریخ دانشوران دارد، آگاهی از دشواریهایی است که پذیرا شدهاند و از آن گذشتهاند؛ و از آن کاروانِ رفته، تنها آتشی به منزل مانده، تا رهروان را درس عبرتی باشد و به آنها نشان دهد که هرگز از رحمت الهی نومید نشوند و در دشوارترین لحظات، یاری خداوندی را دست کم نگیرند.
میر محمد حسین خاتونآبادی مانند دیگر مردم نیمه اول قرن دوازدهم، پس از سقوط صفویه روزهای بسیار سختی را گذرانده است.
دریغا که گزارشهای خودنوشت از آن دشواریها چندان زیاد نیست، به ویژه از عالمانی که در آن ورطه گرفتار آمده بودند. بدین روی، سطوری گرچه مختصر، از اجازۀ روایی مبسوط «مناقبالفضلاء» خاتونآبادی فرصتی پیش میآورد که قطرهای از دریای این مسائل را بخوانیم، گرچه چشیدن آن مصائب، فراتر از دیدن است؛ احساس سوختن است که به تماشای واژهها مقدور نیست.
باری، در شدّت گرفتاریها، این حدیث شریف – که بارها در طول زندگی تجربه شده – به انسان امید میدهد که امام صادق (ع) فرمود:
«کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَى مِنْکَ لِمَا تَرْجُو فَإِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ (ع) خَرَجَ لِیَقْتَبِسَ لِأَهْلِهِ نَاراً فَرَجَعَ إِلَیْهِمْ وَ هُوَ رَسُولٌ نَبِیٌّ فَأَصْلَحَ ا... تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَمْرَ عَبْدِهِ وَ نَبِیِّهِ مُوسَى (ع) فِی لَیْلَةٍ وَ هَکَذَا یَفْعَلُ ا... تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بِالْقَائِمِ الثَّانِیَ عَشَرَ مِنَ الْأَئِمَّةِ (ع) یَصْلُحُ لَهُ أَمْرَهُ فِی لَیْلَةٍ کَمَا أَصْلَحَ أَمْرَ نَبِیِّهِ مُوسَى (ع) وَ یُخْرِجُهُ مِنَ الْحَیْرَةِ وَ الْغَیْبَةِ إِلَى نُورِ الْفَرَجِ وَ الظُّهُورِ»
«بدان چه ناامیدى امیدوارتر از آنچه امید مىدارى باش، زیرا موسى بن عمران (ع) رفت تا براى خانوادۀ خود شعلهاى آتش بیاورد، امّا نزد ایشان آمد در حالى که رسول و پیامبر بود و خداى تعالى کار بنده و پیامبرش موسى (ع) را در یک شب اصلاح فرمود و با امام قائم دوازدهمین ائمّه (ع) نیز چنین کند، در یک شب کارش را اصلاح فرماید، همچنانکه کار پیامبرش موسى (ع) را در شبى اصلاح فرمود و او را از حیرت و غیبت به روشنایی فرج و ظهور در آورد.» (کمالالدین و تمام النعمة، ج۱، ص: ۱۵۲)
باید به همین نور امید، زنده باشیم و پیام «لا تیأسوا من روح الله» را به گوش جان بشنویم و بسپاریم.
متن گزارش:
«از وقتی دست چپ را از راست شناختم، به پیریزی خانۀ معرفت پرداختم. بدین روی، چراغ علم را برافروختم و خرمن جهالت را سوختم. خدایم مهلت و توفیق داد تا به منابع علوم الهی دست یافتم و به تحصیل دانش شتافتم.
کثرت عالمان در شهرها سبب شد تا معارف الهی گستردهتر شود. در مدارس فراوان، محدّثان و فقیهان و راویان اخبار ائمۀ اطهار علیهمالسلام با احتیاطهای علمی و رعایت اخلاق تحقیق و تلاش در علم و عمل – به گونهای که در زمانهای پیشین مانند آن کمتر دیده میشود – به نشر علم میپرداختند.
بدین روی، بیشتر عمرم را در همراهی و معاشرت با آنان و حضور در مجالس علمی ایشان و شاگردی نزد آن بزرگمردان گذراندم و بیشتر آثار دانشمندان امامیه را نزد آنان خواندم. از برخی از آنان اجازه روایت گرفتم و گرههای اندیشگی را در محضر آنان گشودم، در محضر مردانی که به تعبیر قرآن:
«لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر ا ...» (نور/۳۷ و ۳۸)
در این زمان، عموم مردم، به میمنت نشر علوم اهل بیت علیهمالسلام، در امن و سلامت و نعمت و احسان و عافیت و رزق گوارای گسترده بودند؛ و این از فضل خدای منان و لطف خاصّ خداوند بر آنان بود.
امّا خوی انسان چنان است که وقتی به رفاه برسد، احساس استغنا و طغیان میکند، لذا نعمت خدا را از یاد بردند. در نتیجه به غضب الهی گرفتار آمدند و نعمت به نقمت بدل شد، چنانکه در قرآن میفرماید:
«و ضرب ا... مثلاً قریة کانت آمنة مطمئنة یأتیها رزقها رغداً من کل مکان فکفرت بأنعم الله فأذاقها ا... لباس الجوع و الخوف بما کانوا یصنعون» (نحل / ۱۱۲)
بنابراین زمان عوض شد و به تدریج ظلم و فسق و گناه در بیشتر شهرهای ایران رواج یافت. پس ساکنان آن در گرفتاری و محنت و دشواری افتادند. علم ضعیف شد و آثار آن به نابودی گروید. احوال عالمان تغییر یافت تا آنجا که هر کدام سرنوشتی پیدا کرد: ذلّت، گمنامی، آوارگی و حتی قتل.
شهر اصفهان به دست نیروهای شاه افغان محاصره شد. طعام را از آن باز داشتند، قحطی و گرانی پیش آمد، گرسنگی همه را از پای در آورد.
بسیاری از زندگان مانند اموات غیر مدفون، از شدت ناتوانی در خانههای خود زندانی شدند. جمعی نیز از شهر گریختند و گرفتار سپاهیان دشمن شدند. دشمنان مردان و کودکان آنها را کشتند، زنان آنها را به اسارت گرفتند و اموالشان را غصب کردند؛ تا آنجا که بیشتر ساکنان این دیار، یا بیمارند یا مجروح یا کشتههایی که روی خاک افتادهاند.
سلطۀ افغانها نابودی را به یادگار آورد. خانههای آباد به ویرانه بدل شد و شهرها به دیار یتیمان و مسکینان.
اسفا بر این دیار و اهل آن، به ویژه دوستان و آشنایان! دردا بر تخریب مدارس و معابد و فقدان دانشوران و فاضلان و نیکان!
چه مصیبتی است نابودی کتابهای فقیهان و محو آثارشان!
اینک، آنچه گفتم، شکایت از روزگار ستمکار نبود؛ بلکه به پیشگاه خدایم شکوه آوردم. من خود در این وضع، به کتک و زندانی و غصب اموال گرفتار آمدم. ولی خدای متعال به لطف خود بر من منّت نهاد؛ آبرو، حیات، ایمان، بقای بعضی از فرزندان و بستگان و شماری از دوستان را به من ارزانی داشت.
من در این حال، حمد خدا میگفتم و آسانیِ خروج از این وضع را از خدایم امید میبردم، در حالی که به صبر تمسّک میجستم، چرا که میدانم و باور دارم که: «الصبر مفتاح الفرج». امور خود را به خداوند سپردم و از او اجر خواستم.
امّا به سبب دشواریها، در شهر خود نتوانستم بمانم. بدین روی به روستای خاتونآباد کوچیدم، همراه با گروهی از برادران دینی و دوستان متقی. وقتی این روستا را امن یافتم که روزی از هر سوی بدان میرسد، آرامش یافتم. بار دیگر خدای سبحان را حمد گفتم و در آن دیار، با توکّل بر خدا، اقامت گزیدم.
«لعلّ ا... یُحدِث بعد ذلک امراً» (طلاق / ۱).
«و من یتوکّل علی ا... فهو حسبه إنّ الله بالغ أمره قد جعل الله لکلّ شیء قدراً» (طلاق/ ۳).»